المواضيع الأخيرة
أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
farzad | ||||
شهاب | ||||
hosein | ||||
black night | ||||
sara | ||||
DjHB | ||||
Aliakbar | ||||
Soheil | ||||
Joker_HL | ||||
stylish353 |
جستجو
داستانهاي ملا نصرالدين
+2
farzad
sara
6 مشترك
صفحه 2 از 2
صفحه 2 از 2 • 1, 2
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
اره بی داندان
روزی اهل ده چاقویی بزرگتر پیدا کرده نزد ملا آورده پرسیدند : این چیست ؟
ملا گفت : این اره است که هنوز دندان نکشیده....
روزی اهل ده چاقویی بزرگتر پیدا کرده نزد ملا آورده پرسیدند : این چیست ؟
ملا گفت : این اره است که هنوز دندان نکشیده....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
غرفه بهشتی
روز پنجشنبه واعظی بر روی منبر وعظ میکرد که هر کس شب جمعه با عیال خود نزدیکی کند در بهشت غرفه مخصوصی برایش ساخته میشود. زن ملا که تفصیل را شنید همان شب برای ملا نقل کرده هوس غرفه بهشتی نمود. پس از آنکه غرفه ساخته شد خانم گفت: آن غرفه مال تو ، غرفه ای هم برای من بساز.
ملا که نمیتوانست گفت : در بهشت هم مثل دنیا زن و شوهر باید در یک منزل زندگی کنند....
روز پنجشنبه واعظی بر روی منبر وعظ میکرد که هر کس شب جمعه با عیال خود نزدیکی کند در بهشت غرفه مخصوصی برایش ساخته میشود. زن ملا که تفصیل را شنید همان شب برای ملا نقل کرده هوس غرفه بهشتی نمود. پس از آنکه غرفه ساخته شد خانم گفت: آن غرفه مال تو ، غرفه ای هم برای من بساز.
ملا که نمیتوانست گفت : در بهشت هم مثل دنیا زن و شوهر باید در یک منزل زندگی کنند....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
دیوانگان
از ملا پرسیدند: میدانی در شهر ما چند نفر دیوانه است؟
ملا گفت : به جز چند نفر همه دیوانه اند. آن چند نفر هم خالی از یک نوع ددیوانگی نیستند.....
از ملا پرسیدند: میدانی در شهر ما چند نفر دیوانه است؟
ملا گفت : به جز چند نفر همه دیوانه اند. آن چند نفر هم خالی از یک نوع ددیوانگی نیستند.....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
ممنون سارا جان
منو یاد بچگیم انداختی ،دستت درد نکنه
منو یاد بچگیم انداختی ،دستت درد نکنه
شهاب- مدیر ارشد تالار ایران
- تعداد پستها : 1323
Age : 64
Registration date : 2008-07-28
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
خوشحالم که خوندین و خوشتون اومد
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
جنگ رفتن ملا
در میان اهالی دو ده جنگ در گرفته بود و آنها بر سر یکدیگر ریخته و از کشته پشته میساختند. عده ای هم از مردم جمع شده و چند نفر از نیرومند ترین پهلوانان شهر را جمع کرده و برای کمک به اهالی یکی از دهکده ها به جنگ فرستادند و ملا هم در میان آنها بود و یک شمشیر و یک سپر هم به وی داده بودند. ملا و سایرین به جنگ رفتند. پس از چند روز ملا با سر شکسته و بدن زخمی بازگشت. پرسیدند برای چه از خودت دفاع نکردی و گذاشتی آنها تو را زخمی کنند؟
ملا گفت : اخر آدمهای حسابی خودتان اگر جای من بودید و در دستهایتان یک شمشیر و یک سپر بود با کجای خود دفاع می کردید.......
در میان اهالی دو ده جنگ در گرفته بود و آنها بر سر یکدیگر ریخته و از کشته پشته میساختند. عده ای هم از مردم جمع شده و چند نفر از نیرومند ترین پهلوانان شهر را جمع کرده و برای کمک به اهالی یکی از دهکده ها به جنگ فرستادند و ملا هم در میان آنها بود و یک شمشیر و یک سپر هم به وی داده بودند. ملا و سایرین به جنگ رفتند. پس از چند روز ملا با سر شکسته و بدن زخمی بازگشت. پرسیدند برای چه از خودت دفاع نکردی و گذاشتی آنها تو را زخمی کنند؟
ملا گفت : اخر آدمهای حسابی خودتان اگر جای من بودید و در دستهایتان یک شمشیر و یک سپر بود با کجای خود دفاع می کردید.......
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
کار کردن شکم ملا
یک روز ملا در خانه حوابید و به دنبال کار نرفت. زنش وقتی اورا دید که خوابیده گفت: ملا برای چه خوابیده ای و به دنبال کار نمیروی ؟
ملا گفت : تا کی من کار کنم و شکمم بخورد بگذار یکروز هم او کار کند تا من بخورم......
یک روز ملا در خانه حوابید و به دنبال کار نرفت. زنش وقتی اورا دید که خوابیده گفت: ملا برای چه خوابیده ای و به دنبال کار نمیروی ؟
ملا گفت : تا کی من کار کنم و شکمم بخورد بگذار یکروز هم او کار کند تا من بخورم......
اين مطلب آخرين بار توسط sara در الأربعاء أغسطس 06, 2008 1:12 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
چرا پیاده
ملا خرش را جلو گذاشته و خودش با وجود آنکه باری بر روی بدن الاغ نبود سوار نشده و پیاده از دنبالش حرکت می کرد. شخصی این صحنه را دید و پرسید : برای چه سوار الاغ نمیشوی و پیاده میروی ؟
ملا گفت : مگر من از این الاغ کمترم که آن پیاده برود ولی من سوار شوم.....
ملا خرش را جلو گذاشته و خودش با وجود آنکه باری بر روی بدن الاغ نبود سوار نشده و پیاده از دنبالش حرکت می کرد. شخصی این صحنه را دید و پرسید : برای چه سوار الاغ نمیشوی و پیاده میروی ؟
ملا گفت : مگر من از این الاغ کمترم که آن پیاده برود ولی من سوار شوم.....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
شوخی کدخدا
یکروز ملا به اتفاق کدخدا به حمام رفته بود. کدخدا همانطور که بدن خود را میشست از ملا پرسید : راستی اگر من کدخدا نبودم و فقط یک غلام بودم چه ارزشی داشتم. ملا فکری کرد و گفت : ده دینار . کدخدا عصبانی شد و گفت احمق جان ... فقط لنگی که بر بدن خود بسته ام ده دینار قیمت دارد .
ملا بلافاصله گفت : خوب من هم قیمت لنگ را گفتم وگرنه خودت که ارزشی نداری..........
یکروز ملا به اتفاق کدخدا به حمام رفته بود. کدخدا همانطور که بدن خود را میشست از ملا پرسید : راستی اگر من کدخدا نبودم و فقط یک غلام بودم چه ارزشی داشتم. ملا فکری کرد و گفت : ده دینار . کدخدا عصبانی شد و گفت احمق جان ... فقط لنگی که بر بدن خود بسته ام ده دینار قیمت دارد .
ملا بلافاصله گفت : خوب من هم قیمت لنگ را گفتم وگرنه خودت که ارزشی نداری..........
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
ادامه.............. ادامه.......... ادامه..............
farzad- Admin
- تعداد پستها : 1688
Registration date : 2008-07-10
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
مرغ واقعی
روزی ملا لک لکی خریده و به خانه برد ومشغول تماشای او شد. دید منقار و پاهای لک لک بلند و زشت است. برخاسته منقار و هر دو پای او را برید. در نتیجه لک لک مرد و بر زمین افتاد پس او را از زمین برداشته و به دیوار تکیه داده
گفت : حالا شدی مرغ واقعی
روزی ملا لک لکی خریده و به خانه برد ومشغول تماشای او شد. دید منقار و پاهای لک لک بلند و زشت است. برخاسته منقار و هر دو پای او را برید. در نتیجه لک لک مرد و بر زمین افتاد پس او را از زمین برداشته و به دیوار تکیه داده
گفت : حالا شدی مرغ واقعی
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
عر عر کردن خر ملا
ملا مقداری پیاز بار خر خود کرده و در کوچه و بازار شهر میگشت. ولی هر بار که می خواست فریاد بزند و مردم را از خوب و ارزانی پیازهایش با خبر کند خرش شروع به عرعر کردن می نمود و نمی گذاشت ملا فریاد بزند. ملا چند بار خواست فریاد بزند ولی با عرعر خر روبرو شد و سرانجام عصبانی شد و
خطاب به خر خود گفت : ببینم آیا تو پیاز ها را می فروشی یا من.....
ملا مقداری پیاز بار خر خود کرده و در کوچه و بازار شهر میگشت. ولی هر بار که می خواست فریاد بزند و مردم را از خوب و ارزانی پیازهایش با خبر کند خرش شروع به عرعر کردن می نمود و نمی گذاشت ملا فریاد بزند. ملا چند بار خواست فریاد بزند ولی با عرعر خر روبرو شد و سرانجام عصبانی شد و
خطاب به خر خود گفت : ببینم آیا تو پیاز ها را می فروشی یا من.....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
شباهت
روزی شخصی به دیدن ملا آمد. ملا از او پذیرایی کاملی کرده تمام روز را با او بسر برد. شب هنگام که مهمان اراده رفتن کرد ملا پرسید : اسم شما چیست؟ مهمان جواب داد : پس برای چه از من پذیرایی کردید؟
ملا جواب داد : چون عمامه و چین ات نظیر عمامه و چین خودم بود تصور کردم خودم هستم......
روزی شخصی به دیدن ملا آمد. ملا از او پذیرایی کاملی کرده تمام روز را با او بسر برد. شب هنگام که مهمان اراده رفتن کرد ملا پرسید : اسم شما چیست؟ مهمان جواب داد : پس برای چه از من پذیرایی کردید؟
ملا جواب داد : چون عمامه و چین ات نظیر عمامه و چین خودم بود تصور کردم خودم هستم......
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
خام طمعی
ملا شبی در خواب دید که شخصی میخواهد نه سکه طلا به او بدهد ولی او از گرفتن امتناع ورزیده خواهش کرد که نه را به ده مبدل کند. در همین موقع از خواب بیدار شده چون پولی در دستش نبود دوباره دیدگان را بست و دست دراز کرد و
گفت : عیب ندارد همان نه سکه را بده قبول دارم........
ملا شبی در خواب دید که شخصی میخواهد نه سکه طلا به او بدهد ولی او از گرفتن امتناع ورزیده خواهش کرد که نه را به ده مبدل کند. در همین موقع از خواب بیدار شده چون پولی در دستش نبود دوباره دیدگان را بست و دست دراز کرد و
گفت : عیب ندارد همان نه سکه را بده قبول دارم........
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
برای عروسی
زن ملا شبی میگفت : پسر ما بزرگ شده و آرزوی عروسی او را دارم. ملا گفت : این روز ها پولی در بساط نیست . زن گفت: خر را بفروش خرج عروسی کن. بعد گفتگوهای دیگری پیش آمد و عروسی فراموش شد. پسر ملا که تصور میکردند در خواب است، سر از زیر لحاف برداشته
گفت: بابا چرا حرف از خر نمیزنید.........
زن ملا شبی میگفت : پسر ما بزرگ شده و آرزوی عروسی او را دارم. ملا گفت : این روز ها پولی در بساط نیست . زن گفت: خر را بفروش خرج عروسی کن. بعد گفتگوهای دیگری پیش آمد و عروسی فراموش شد. پسر ملا که تصور میکردند در خواب است، سر از زیر لحاف برداشته
گفت: بابا چرا حرف از خر نمیزنید.........
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
بازم میخوایم
شهاب- مدیر ارشد تالار ایران
- تعداد پستها : 1323
Age : 64
Registration date : 2008-07-28
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
سهم ملا
در فصل بهار ملا با دوستانش برای یک هفته به باغ دلگشایی رفتند. و این مدت را در نهایت سرور و خوشی به پایان بردند. آنقدر به آنها خوش گذشت که تصمیم گرفتند یک هفته دیگر هم در آنجا بمانند. هر یک سهمی از لوازم را به عهده گرفت. یکی گفت نان با من،یکی گوشت و یکی میوه جات ، دیگری برنج و یکی روغن و در اخر نوبت به ملا رسید و
او گفت: اینطور که شما تهیه دیده اید مهمانی آبرومندی خواهد بود و اگر من رو گردانم لعنت خدا سهم من......
در فصل بهار ملا با دوستانش برای یک هفته به باغ دلگشایی رفتند. و این مدت را در نهایت سرور و خوشی به پایان بردند. آنقدر به آنها خوش گذشت که تصمیم گرفتند یک هفته دیگر هم در آنجا بمانند. هر یک سهمی از لوازم را به عهده گرفت. یکی گفت نان با من،یکی گوشت و یکی میوه جات ، دیگری برنج و یکی روغن و در اخر نوبت به ملا رسید و
او گفت: اینطور که شما تهیه دیده اید مهمانی آبرومندی خواهد بود و اگر من رو گردانم لعنت خدا سهم من......
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
شهاب- مدیر ارشد تالار ایران
- تعداد پستها : 1323
Age : 64
Registration date : 2008-07-28
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
جشن همسایه ملا
مردی به ملا گفت : همسایه ات امشب جشن زنا شویی دارد. ملا گفت : به من چه ؟ آن مرد گفت :در خانه او گفتگو درباره فرستادن یک سینی شیرینی برای شما بود . ملا گفت : به تو چه؟.....
مردی به ملا گفت : همسایه ات امشب جشن زنا شویی دارد. ملا گفت : به من چه ؟ آن مرد گفت :در خانه او گفتگو درباره فرستادن یک سینی شیرینی برای شما بود . ملا گفت : به تو چه؟.....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
دزد در خانه ملا
یک شب دزدی به خانه ملا آمده بود و همه جا را میگشت که چیزی پیدا کند و ببرد ناگهان ملا از آواز پای او بیدار شد و تا او را دید گفت : آنچه تو در شب تاریک میجویی ما در روز روشن جسته ایم و نیافته ایم.........
یک شب دزدی به خانه ملا آمده بود و همه جا را میگشت که چیزی پیدا کند و ببرد ناگهان ملا از آواز پای او بیدار شد و تا او را دید گفت : آنچه تو در شب تاریک میجویی ما در روز روشن جسته ایم و نیافته ایم.........
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
دل و جگر ملا
ملا بارها دل و جگر خریده بود و به زنش داده بود که بپزد و هر بار زنش تنها خورده بود و به او نداده بود روزی ملا به تنگ آمده و از او پرسید : این همه دل و جگر که من خریدم چه شد؟ زنش پاسخ داد : همه را گربه خورد. ملا برخاست و دیگ را برداشت و در بکس قفل کرد زنش پرسید : چرا دیگ را در بکس قفل کردی؟
ملا پاسخ داد : گربه ای که دل و جگر می خورد دیگ را هم که چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد .....
ملا بارها دل و جگر خریده بود و به زنش داده بود که بپزد و هر بار زنش تنها خورده بود و به او نداده بود روزی ملا به تنگ آمده و از او پرسید : این همه دل و جگر که من خریدم چه شد؟ زنش پاسخ داد : همه را گربه خورد. ملا برخاست و دیگ را برداشت و در بکس قفل کرد زنش پرسید : چرا دیگ را در بکس قفل کردی؟
ملا پاسخ داد : گربه ای که دل و جگر می خورد دیگ را هم که چند برابر آن ارزش دارد خواهد خورد .....
sara- مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
- تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12
شهاب- مدیر ارشد تالار ایران
- تعداد پستها : 1323
Age : 64
Registration date : 2008-07-28
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
با سلام خدمت سارا خانم عزیز
واقعا حسن انتخاب داستانهای ملا نصرالدین را به شما تبریک میگویم
زنده باد دخترهای گل ایران
واقعا حسن انتخاب داستانهای ملا نصرالدین را به شما تبریک میگویم
زنده باد دخترهای گل ایران
کورش- کاربر انجمن
- تعداد پستها : 233
Age : 59
Registration date : 2008-08-28
رد: داستانهاي ملا نصرالدين
کورش بهت گفتم که جای خوبیه اینجا ، پس به همه بگو
شهاب- مدیر ارشد تالار ایران
- تعداد پستها : 1323
Age : 64
Registration date : 2008-07-28
صفحه 2 از 2 • 1, 2
صفحه 2 از 2
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
الخميس أكتوبر 02, 2008 2:17 pm من طرف diana86ir
» رمان پريچهر اثر م. مودب پور
الخميس أكتوبر 02, 2008 1:48 pm من طرف diana86ir
» نهضت سواد اموزي ايرانيان
الثلاثاء سبتمبر 30, 2008 7:57 pm من طرف hosein
» چاق سلامتي
الثلاثاء سبتمبر 30, 2008 7:56 pm من طرف hosein
» ادرس هاي جديد سايت
الجمعة سبتمبر 26, 2008 9:03 pm من طرف Soheil
» قهوه خانه بابا شهاب
الجمعة سبتمبر 26, 2008 3:01 pm من طرف کورش
» معرفي و اشنايي با اعضا
الجمعة سبتمبر 26, 2008 2:59 pm من طرف کورش
» آدرس جديد انجمن
الجمعة سبتمبر 26, 2008 5:46 am من طرف Joker_HL
» درووووووووووووووووووووووووووووووووغ دات کام
الجمعة سبتمبر 26, 2008 5:14 am من طرف Joker_HL
» پوست ومو
الخميس سبتمبر 25, 2008 3:33 pm من طرف b@b@k
» روان شناسي و مشاوره (کليه مسائل مربوط )
الخميس سبتمبر 25, 2008 1:08 pm من طرف b@b@k
» مشورت کن ببين بقيه چي ميگن...(ب خ ش ا ز ا د)
الخميس سبتمبر 25, 2008 12:53 pm من طرف b@b@k
» اي کاش................
الخميس سبتمبر 25, 2008 12:44 pm من طرف b@b@k
» حرف دلتووو بگووو.امروز دلت چي ميخواد؟؟؟؟
الخميس سبتمبر 25, 2008 12:42 pm من طرف b@b@k
» ارتباط با مديران انجمن ( پيشنهادات و انتقادات )
الخميس سبتمبر 25, 2008 12:13 pm من طرف farzad