Iranian Forums
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.
المواضيع الأخيرة
» كتاب هاي در خواستي
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس أكتوبر 02, 2008 2:17 pm من طرف diana86ir

» رمان پريچهر اثر م. مودب پور
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس أكتوبر 02, 2008 1:48 pm من طرف diana86ir

» نهضت سواد اموزي ايرانيان
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالثلاثاء سبتمبر 30, 2008 7:57 pm من طرف hosein

» چاق سلامتي
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالثلاثاء سبتمبر 30, 2008 7:56 pm من طرف hosein

» ادرس هاي جديد سايت
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالجمعة سبتمبر 26, 2008 9:03 pm من طرف Soheil

» قهوه خانه بابا شهاب
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالجمعة سبتمبر 26, 2008 3:01 pm من طرف کورش

» معرفي و اشنايي با اعضا
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالجمعة سبتمبر 26, 2008 2:59 pm من طرف کورش

» آدرس جديد انجمن
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالجمعة سبتمبر 26, 2008 5:46 am من طرف Joker_HL

» درووووووووووووووووووووووووووووووووغ دات کام
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالجمعة سبتمبر 26, 2008 5:14 am من طرف Joker_HL

» پوست ومو
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 3:33 pm من طرف b@b@k

» روان شناسي و مشاوره (کليه مسائل مربوط )
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 1:08 pm من طرف b@b@k

» مشورت کن ببين بقيه چي ميگن...(ب خ ش ا ز ا د)
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 12:53 pm من طرف b@b@k

» اي کاش................
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 12:44 pm من طرف b@b@k

» حرف دلتووو بگووو.امروز دلت چي ميخواد؟؟؟؟
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 12:42 pm من طرف b@b@k

» ارتباط با مديران انجمن ( پيشنهادات و انتقادات )
داستانهاي ملا نصرالدين Emptyالخميس سبتمبر 25, 2008 12:13 pm من طرف farzad

أفضل 10 أعضاء في هذا المنتدى
farzad
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
شهاب
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
hosein
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
black night
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
sara
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
DjHB
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
Aliakbar
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
Soheil
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
Joker_HL
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 
stylish353
داستانهاي ملا نصرالدين Vote_rcapداستانهاي ملا نصرالدين Voting_barداستانهاي ملا نصرالدين Vote_lcap 

جستجو
 
 

نتائج البحث
 


Rechercher بحث متقدم

تدفق ال RSS




داستانهاي ملا نصرالدين

+2
farzad
sara
6 مشترك

صفحه 1 از 2 1, 2  الصفحة التالية

اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 11:39 am

فقط برای لذت بیشتر شما
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 11:45 am

نصیحت کردن ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726
ملا دختر خود را به یک مرد دهاتی داده بود. شب عروسی عده ای از خویشاوندان داماد از ده آمده و دخترک را سوار بر خری کرده با خود بردند. هنوز مقدار زیادی از خانه ملا دور نشده بودند که ناگهان ملا دوان دوان خود را به انها رساند. یکی از همراهان عروس از ملا پرسید چی کار داری و برای چی با این عجله به اینجا آمدی؟ ملا نفس نفس زنان گفت: باید نصیحتی برای دخترم میکردم ولی یادم رفت و سرش را نزدیک به گوش او کرد و گفت: دخترم یادت باشد که هر وقت خواستی چیزی بدوزی پس از اینکه تار ( نخ ) را داخل سوزن کردی اخرش را گره بزنی و گرنه از سوراخ بیرون خواهد رفت.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 11:53 am

دزد را پیدا کنید داستانهاي ملا نصرالدين 225726

وقتی ملا از دهی عبور میکرد دزدی آمد و خورجین خرش را ربود. ملا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت : زود دزد خورجین را پیدا کنید وگرنه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی های ترسو بلافاصله به جستجو شروع کرده و خورجین او را از دزد مزبور گرفته و پس دادند و یکی از انها پرسید : خوب حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر انرا پیدا نمیکردیم چی میکردی؟ ملا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش میشد تا از آنجا برود گفت : هیچ......گلیمی را که در خانه دارم پاره میکردم و خورجین دیگری از ان می ساختم .
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 11:59 am

سکه طلا یا نقره داستانهاي ملا نصرالدين 225726

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هرروز گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا را انطور دست انداختند ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا رابردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند. ملا پاسخ داد : ظاهرا حق با شماست اما اگرسکه طلا رابردارم دیگر مردم به من پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم. شما نمیدانید با این کلک چقدر پول گیر آورده ام.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 12:04 pm

ماه بهتر است داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی شخصی از ملا پرسید : ماه بهتر است یا خورشید؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من میپرسی ؟ خوب معلوم است خورشید روزها بیرون میآید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست. ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کند به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الخميس يوليو 31, 2008 12:05 pm

منتظر بقیه اش باشید داستانهاي ملا نصرالدين 640197
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف farzad الخميس يوليو 31, 2008 2:13 pm

عالي بود يارا جان تا ميتوني بزار داستانهاي ملا نصرالدين 827368
farzad
farzad
Admin
Admin

تعداد پستها : 1688
Registration date : 2008-07-10

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف black night الخميس يوليو 31, 2008 3:10 pm

دستت درد نكنه.جالب بودند
black night
black night
كاربر فعال
كاربر فعال

تعداد پستها : 1257
Registration date : 2008-07-12

http://www.persian-today.com/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف مهمان الخميس يوليو 31, 2008 4:05 pm

باحال بود ایول

مهمان
مهمان


بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 12:26 pm

داستان گم شدن ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا شکر خدا می کنی ؟ ملا گفت : بهخاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم...
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 12:28 pm

داستان داماد شدن ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی از ملا پرسیدند : شما جند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 12:31 pm

داستان خانه ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا ازش پرسید : پدر جان این جنازه را کجا می برند ؟
ملا گفت : او را به جایی میبرند که نه آب هست نه نان هست و نه پوشیدنی و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم آن را به خانه ما میبرند...
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 12:33 pm

داستان نردبان فروشی ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چیکار می کنی؟
ملا گفت: نردبان می فروشم.
باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت : نردبان خودم هست هر جا که دلم بخواهد میفروشم.....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف black night السبت أغسطس 02, 2008 3:15 pm

داستانهاي ملا نصرالدين 293235 داستانهاي ملا نصرالدين 293235
black night
black night
كاربر فعال
كاربر فعال

تعداد پستها : 1257
Registration date : 2008-07-12

http://www.persian-today.com/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 4:42 pm

غذا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

پدر ملا به او گفت : غذا را آورده و دروازه را بسته کن. ملا گفت : اجازه بدهید اول دروازه را بسته کنم بعد غذا را بیاورم...
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 4:45 pm

قول داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی ملا به همسایه خسیس خود گفت : چرا هیچ وقت مرا دعوت نمیکنی؟ همسایه گفت: چون اشتهایت زیاد است و هنوز لقمه به دهان نگذاشته لقمه دیگر بر میداری .
ملا گفت : اگر مرا مهمان کنی قول می دهم بین هر دو لقمه دو رکعت نماز بخوانم.....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 4:47 pm

حمام داستانهاي ملا نصرالدين 225726

در حمام دلاکی ملا را کیسه میکشید. چون از پهلویی به پهلوی دیگری خواست برگردد در حین برخاستن خایه دلاک نمایان شد. ملا خایه او را گرفت . دلاک فریاد کرد و گفت : چه می کنی؟
ملا جواب داد : ترسیدم بیفتی نگاهت داشتم....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف farzad السبت أغسطس 02, 2008 9:07 pm

داستانهاي ملا نصرالدين 293235 داستانهاي ملا نصرالدين 431967 داستانهاي ملا نصرالدين 827368
farzad
farzad
Admin
Admin

تعداد پستها : 1688
Registration date : 2008-07-10

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 9:55 pm

غضب ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

ملا نسبت به الاغش که خیلی تنبل و بیکاره بود غضب نموده پسرش را خواسته گفت: به این الاغ بیکاره از این به بعد کاه و جو نده تا توبه کند و بعد از این در راه مرا دچار این همه معطلی نسازد.
ولی چون از طویله بیرون رفتند به پسرش گفت: راستی نکند خیال کنی من حقیقت را گفته ام و کاه و جو به الاغ ندهی. من این حرف را برای این گفتم که الاغ بترسد و زرنگ و کارکن شود. تو پس از خارج شدن من آهسته کاه و جو را مثل همیشه به او بده.....


اين مطلب آخرين بار توسط sara در السبت أغسطس 02, 2008 9:58 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 9:57 pm

اگر عقلش برسد داستانهاي ملا نصرالدين 225726

ملا برای پسرش قبل از بلوغ زن خواست. یکی از دوستانش گفت : ملا خوب بود صبر می کردی سن و عقل پسرت زیاد میشد آنوقت برایش زن می گرفتی .
ملا گفت : عجب.... اشتباه می کنی اگر او بالغ شود و عقلش برسد که زیر بار این حرف ها نخواهد رفت.....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara السبت أغسطس 02, 2008 10:03 pm

طلبکار ملا داستانهاي ملا نصرالدين 225726

روزی شخصی یقه ملا را گرفته مطالب طلب باقی مانده خود را که از مدتهای قبل داشت مینمود. ملا هر چه خواست قانع اش نماید تا صبر کند نشد. بالاخره نزاع کردند و کار به مراجعه به قاضی کشید. پس از اینکه مدعی ادعای خود را بیان نمود
ملا گفت: درست است من جزیی بدهی به این شخص دارم ولی حالا دوسال است که هرچه به او اصرار میکنم که سه ماه به من مهلت بدهد تا طلبش را یکجا بپردازم قبول نمی کند پس اگر نتوانسته ام این وجه را بپردازم تقصیر با خود اوست.....
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الإثنين أغسطس 04, 2008 11:15 am

از ترس داستانهاي ملا نصرالدين 225726

ملا و جمعی در محضر حاکم بودند. جوان سره ای که پیدا بود سردی و گرمی روزگار را نچشیده و نیک و بدی ندیده مجلس را از ذکر شجاعتهای خود که چگونه با دسته دزدان مصاف داده و بر انها غالب گردیده و چه سان به شکار ببر و پلنگ و شیر رفته، پر ساخته بود. در بین گفتار او از پسر حاکم باد پر صدایی خارج شد. حاکم خواست ملامتش کند.
ملا گفت: بر او بحثی نیست چرا که به شنیدن شجاعتهای این جوانمرد من که مرد مسن هستم پتلون خود را کثیف کردم اگر این بچه بادی رها کند چه گناه دارد.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف black night الإثنين أغسطس 04, 2008 11:18 am

داستانهاي ملا نصرالدين 293235 داستانهاي ملا نصرالدين 293235
black night
black night
كاربر فعال
كاربر فعال

تعداد پستها : 1257
Registration date : 2008-07-12

http://www.persian-today.com/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف sara الإثنين أغسطس 04, 2008 11:21 am

شجاعت داستانهاي ملا نصرالدين 225726

ملا به سفر رفت و دو شمشیر و دو نیزه به همراه برد. راهزنی پیاده به او برخورده لباسهایش را کاملا از تنش بیرون آورد. ملا نالان و عریان به شهر بازگشت و ماجرا را شرح داد. پرسیدند: پیاده با چوب چگونه ترا برهنه کرد؟
ملا جواب داد: من به دستی شمشیر و به دست دیگر نیزه گرفته بودم. او فرصت نداد که نیزه را به او حواله نمایم. چوبی بر سرم زده لباس و اسلحه ام را ربود. چون به حال آمدم خیلی به او بدگویی کردم اما او به روی مبارک خود نیاورده از من دور شد.
sara
sara
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات
مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادبيات

تعداد پستها : 916
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستانهاي ملا نصرالدين Empty رد: داستانهاي ملا نصرالدين

پست من طرف hosein الإثنين أغسطس 04, 2008 11:31 am

داستانهاي ملا نصرالدين 930708
hosein
hosein
مدیر ارشد تالار شیشه ای و کتابخانه
مدیر ارشد تالار شیشه ای و کتابخانه

تعداد پستها : 1295
Registration date : 2008-07-12

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

صفحه 1 از 2 1, 2  الصفحة التالية

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد